یأبن معادن الحلم

  • خانه 
  • #داستان_کوتاه 

داستان کوتاه

05 اسفند 1401 توسط کوثر گطانی

💠 رفت داخل اتاق،

همان اتاقی که همیشه محل قرار او بود با جبرئیل. فرموده بود: کسی بر من وارد نشود؛

لحظه ای بعد اما نوه اش وارد اتاق شد.

او را روی زانوی خودش نشاند.

بوسید و نوازشش کرد.

از فرشته وحی شنید که:

او را شهید خواهند کرد، افرادی از امت تو. 

در دستان جبرئیل، مشتی از خاک کربلا بود. 

گفت: این، از قلتگاه اوست. اشک های پیامبر صلی الله علیه وآله جاری شد. جبرئیل گفت: 

غمگین نباش! خدا انتقام او را خواهد گرفت، به دست قیام کننده ای از خاندان شما.
🌾 او نهمین فرزند است، از نسل حسین،

غیبتی دارد طولانی ..

با اوست که خدا اسلام را پیروز میکند، و کافران را نابود می سازد.

📚کفایة الاثر، ص۱۸۷

🌷 اللهم عجل لویک الفرج 🌷

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یأبن معادن الحلم

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس